دیدی که چگونه
دستهایی که از شادی بالا برده بودیم
بر سر کوبیدیم؟
این جهان چگونه چیزی بود علیرضا؟
که از تو
تنها لبخندهایت ماند
به وضع گریهدار ما
و خونت قاتق نانی برای برادرانت
بر کناره چاه!
دیدی که چشم داشتیم؟
دیدی که دهان داشتیم؟
دیدی که ندیدیم و نگفتیم، تا جانی در تن داشتی ؟
این جهان چگونه چیزی بود علیرضا؟
که از تو در عکسها لبخندهایت ماند
که میکوشند غمهایت را مخفی نگاه دارند.
#
من میگویم بلند شو، لباسهایت را بتکان
زیر درخت های نخل لبخند بزن تا عکس یادگاری بگیریم!
بلند شو و تاب بیاور.
تا خرداد دوباره گلهای بهاری باز شوند
تا مرداد تاب بیاور!
تا شمعهایی که برای سوگواری خریدهایم را
روی کیک من بکاریم
و اینبار تو فوت کنی
تا فوتت همه را بردارد در هوا بچرخاند
بریزد توی دریا!
اما تو بی آنکه بخواهی رفتی
دست در گردن مرگ انداختی
و عکس یادگاری گرفتی.
این جهان چگونه چیزی بود علیرضا؟
چراغ ها را خاموش کرده اند
و خون در تاریکی رنگی ندارد
ما
اینجای تاریخ میایستیم
و شمع ها را روشن میکنیم
مهمت